آواز گنجشکان در صدای آهن پاره ها گم بود... راستی هوتگ هم داشت دوباره جان می گرفت تا ....
لچ وانگى
قاسم بلوچ
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد .....
قبل از آن که خورشید اولین انوار طلایی اش رو بر زمین بتاباند زندگی در روستا جریان دارد.
صبح روزهای پاییز بیشتر از همیشه طبیعت با موسیقی زنده و شاد، نوازشگر روح و روانت خواهد بود.
وقتی خورشید کم کم شیب ملایم گرفت آن زمان ست که قدر زندگی در روستا رو خواهی دانست.
چند روزی بود که دانش آموزان کورسر رو در انتظار کتاب و کتابخوانی گذاشته بودیم، امروز را نمی خواستیم از دست بدهیم .
کتابها را لیست و داخل لچ گذاشته و برنامه این بود که این مسیر ۲ کیلومتری را پیاده روی کنیم اما چون دوستان با موتور آمدند و تعداد مان بیشتر شد با موتور راهی کورسر شدیم.
نعمت باران این چند روزه برای دشتیاری موجب آبگیری رود کاجو شده بود و به همین دلیل باید موتورها را آنطرف رود می گذاشتیم و پیاده از آب رد می شدیم. آب از شانس ما سرعت و عمق زیادی نگرفته بود برای همین عبور از رود آسان بود و گرنه باید قید کورسر رو می زدیم.
مدرسه نوساز کورسر در حال ساخت ست و حالا در مکانی اجاره ای کلاس ها برگزار می شود.
دانش آموزان تعدادی در کلاس و مابقی در محوطه مشغول بازی و ساخت کار دستی بودند.
وقتی ما را دیدند یک جا جمع شده و ما برای اینکه وقت کم نیاوریم از کتابهای که قبلا آماده کرده بودم چند صفحه ای بلند خوانی کردیم و بعد دانش آموزان یکی یکی صفحه هایى از آن را خواندند.
انور هم کتاب "هیولای دندان" که در مورد بهداشت دهان و دهان بود را برای بچه ها خواند و دانش آموزان همگی در بحث بهداشتی شریک شدند.
۱۱ جلد کتاب هم به عنوان هدیه از طرف کتابخانه برای آنها برده بودیم که آنها رو تقسیم و بچه ها گروه گروه شده و هر کدام کتابش را برای گروه خودش خواند.
دانش آموزان از قبل شتر ، ظروف و ... از گل درست کرده بودند به ما هدیه دادند.
عقربه ساعت نزدیک ۱۰ را نشان می داد امروز شروع هفته جهانی کودک هم بود و کودکان منتظر ما در کتابخانه بودند.
از معلما به خاطر همکاری و از بچه ها علاقمند به کتاب خداحافظی کرده و به کتابخانه کامیاب دعوت شان کردیم.
در برگشت، همان راه رفته رو دوباره پیاده اما این بار با نای و رمق کمتر پیموده و به کتابخانه بر گشتیم.
آواز گنجشکان در صدای آهن پاره ها گم بود... راستی هوتگ هم داشت دوباره جان می گرفت تا ....